دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «آثار کوتاه منثور» ثبت شده است

ما بیشتر از افرادی یاد می‌گیریم که تفکرات ما را به چالش بکشند نه آنها که نتایج ما را تأیید می‌کنند.

مارال بانو!
ما پیش آمده است که سال تا سال همدیگر را ندیده‌ایم، امّا در قلب‌هایمان باور داشته‌ایم که شانه به شانه‌ی هم راه می‌رویم.
چرا؟
چون همه‌ی آن‌ها که به سوی یک قله می‌روند، اگر از هزار راه هم بروند احساس هم‌سویی و هم‌قدمی می‌کنند. این احساس جدایی‌ست که جدایی می‌آورد نه نفْسِ جدایی.

ما باید اینقدر ایمان و اراده داشته باشیم که در هر کجای این کره خاکی که هستیم سرشار از این احساس باشیم که در گروهی واحدیم، در کنار همیم و تکیه داده به هم.

راهش را کشید و رفت...
یک‌باره دیدم دیگر نیست...
نمی‌دانستم به این روز می‌افتم...
آخرین حرفش بدجوری توی ذهنم مانده.
گفت:

《بی‌معرفت! 
چه‌جوری عواطف و خاطرات را ...
قورت دادی؟ 
هسته‌ی آلبالو که نبود!》

در جهانی که هر روز در حال تغییر است و هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست، باور دارم نداشتنِ احساس خوب، کاملاً طبیعی ا‌ست. عیبی ندارد اگر حالمان خوب نباشد. 

 

پدرت هم مثل خیلی از مردهاست. اقتدار را با خشم و عصبانیت اشتباه می‌گیرد.