فغان کاین لولیان شوخ شیرینکار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوانِ یغما را
نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نِهی
بعد از هزار سال که خاکش شود سبو
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی به دور دامنت گردم