دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

زمین

دلتنگ بود؛
زمین برای آسمان.
مرا هم نمی گذاشت بخوابم.
هی به پهلویم می‌کشید،
به پشتم می‌خواباند،
تا اخر برایش باراندم.
در وهم و خیال،
شاید هم واقعا؛
نمی دانم!

 

 

 

  • ماریا