دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

هویت

بر لبانت هویتی از من است،
که گاهی
فقط گاهی
می‌خنداندت
ممکن است متوجهش نباشی
اما من در میان حرف هایت پنهانم
بی‌سروصدا در آغوشت زندگی می‌کنم
و آن‌ هنگام از شب که چشمانت را بستی، نوازشت می‌کنم.

 

  • ماریا