دلافگار
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخمکِش و دیده گریان بروم
دلافگار
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخمکِش و دیده گریان بروم
من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.
دنبال کنندگان
۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آثار کوتاه منثور
(۵)
تک بیت
(۳)
English
(۱)
پربیننده ترین مطالب
مِه
صدف
تغییر
فرزانگی در عصر تفرقه
فصلها
دامن
سبو
توفان
آرزو
عشق
نویسندگان
ماریا
(18)
دامن
ماریا
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی به دور دامنت گردم
۱
۰
ماریا