دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

تغییر

بر لب رودخانه‌ای پیچیده در کوهستان زیر سقف آسمان تاریک یخ کرده بودم و از درون می‌سوختم. تابع دلم از هم گسسته بود. در نقطهٔ -ترس- هم بی‌حد مانده بود.
پس قلمی برداشتم، نمودار عقلم را رسم کردم! در مختصات دیگری از زندگی، یکنوا...پیوسته، به طرف مثبت بی‌نهایت حرکت می‌کرد. آن‌گاه فهمیدم تغییر کردن هم خوب است؛ اشتباه آدم‌ها این است که فکر می‌کنند آینده باید شبیه به گذشته باشد.

  • ماریا