دلافگار
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخمکِش و دیده گریان بروم
دلافگار
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخمکِش و دیده گریان بروم
من تنها از یک چیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.
دنبال کنندگان
۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
آثار کوتاه منثور
(۵)
تک بیت
(۳)
English
(۱)
پربیننده ترین مطالب
مِه
صدف
تغییر
فرزانگی در عصر تفرقه
دامن
سبو
فصلها
هویت
آرزو
عشق
نویسندگان
ماریا
(18)
دیوانهوار
ماریا
پدرت هم مثل خیلی از مردهاست. اقتدار را با خشم و عصبانیت اشتباه میگیرد.
۱
۰
ماریا