دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گرفتاری» ثبت شده است

در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین، ما ناشریفان مانده‌ایم

آب‌ها از آسیا افتاده، لیک

باز ما با موج و طوفان مانده‌ایم