دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت / با دل زخم‌کِش و دیده گریان بروم

دل‌افگار

من تنها از یک چیز می‌ترسم و آن اینکه شایستگی رنج‌هایم را نداشته باشم.

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

مارال بانو!
ما پیش آمده است که سال تا سال همدیگر را ندیده‌ایم، امّا در قلب‌هایمان باور داشته‌ایم که شانه به شانه‌ی هم راه می‌رویم.
چرا؟
چون همه‌ی آن‌ها که به سوی یک قله می‌روند، اگر از هزار راه هم بروند احساس هم‌سویی و هم‌قدمی می‌کنند. این احساس جدایی‌ست که جدایی می‌آورد نه نفْسِ جدایی.

ما باید اینقدر ایمان و اراده داشته باشیم که در هر کجای این کره خاکی که هستیم سرشار از این احساس باشیم که در گروهی واحدیم، در کنار همیم و تکیه داده به هم.